ببین بابا کنار قاب عکست
ببین بابا کنار قاب عکست ،
دوباره رنگ دریا را گرفتم
دوباره لا به لای خاطراتم ،
سراغ بوی بابا را گرفتم
سراغ خنده های مهربانی ،
که بر روی لبت پروانه میشد
میان سیل نامردی برایم ،
فقط آغوش تو مردانه میشد
غبارخستگیها ر اکه هرشب ،
دم در، از نگاهت می تکاندی
همیشه فکرمیکردم که دردل ،
تمام بار دنیا را نشاندی
دوباره دیر میکردی و شبها ،
کنار تخت خوابم می نشستی
منوتصویریک خواب دروغی ،
تو با بوسه غمم را می شکستی
ترا می دیدم از لای دو چشمم ،
که روی صورتت جای ترک بود
دوباره قصه تردید و باور ،
دوباره سهم چشمانت نمک بود
تو بودی و خیال آسوده بودم ،
که تو فکر من و آینده بودی
تومیگفتی سحرنزدیک اینجاست ،
و بر این باورت پاینده بودی
ببین بابا که حالا از سر ما ،
هزار و یک وجب این آب رفته
از آن وقتی که رفتی چشم تقویم ،
به پای راه تو در خواب رفته
ببین حالا شب و تنهایی و درد ،
که چشمان مرا تسخیر کرده
سحر جامانده پشت این هیاهو ،
بگو بابا چرا تأخیر کرده ؟
شبی در کودکی خوابیدم وصبح ،
تمام آرزو ها مرده بودند
تمام سهم من از کودکی را ،
به روی دست بندت برده بودند
ترا بردند از این خانه وقتی ،
که چشم مادرم رنگ شفق بود
من و یک سنگرازجنس سکوتم ،
تو جرمت ایستادن پای حق بود
من و فردای من قربان خاکت ،
که ما قربانی این خانه بودیم
تو را بردند اما من که هستم ،
که ما هم نسل یک افسانه بودیم
تو را بردند از این خانه اما ،
تمام شهر بویت را گرفته
ببین بابا بهاران بی تو آمد ،
که رنگ آبرویت را گرفته
تورفتی تاکه بعد ازتودرین شهر ،
تمام خانه ها آباد باشند
تمام بچه ها در فکر بازی ،
و بابا ها همه آزاد باشند
" هلیا صدیقی "
با تشکر از دوست عزیز:
мдjiD ××آریایــــــــیها××
ممنون میشم باهام تبادل لینک کنی
بهم سر بزن و از قسمت تبادل لینک اقدام کن
http://smsbazan.ir
خیلی بهم کمک کردی اگه تبادل لینک کنی