دنـــیـــای شـــاعـــران

شعرهایی از شاعران محبوب و دوست داشتنی

دنـــیـــای شـــاعـــران

شعرهایی از شاعران محبوب و دوست داشتنی

دنـــیـــای شـــاعـــران

زندگی... جیره مختصری است،

مثل یک فنجان چای،

وکنارش عشق است،

مثل یک حبۂ قند،

زندگی راباعشق،

نوش جان بایدکرد.‎

"سهراب سپهری "


سهراب سپهری :

زندگی رسم خویشاوندی است

زندگی بال و پری دارد با وسعت مرگ

پرسشی دارد اندازه ی عشق

زندگی چیزی نیست که لب طاقچه ی عادت از یاد من و تو برود

زندگی حس غریبی است که یک مرغ مهاجر دارد

زندگی سوت قطاری است که در خواب پلی می پیچد

زندگی مجذور آیینه است

زندگی گل به توان ابدیت

زندگی ضرب زمین در ضربان دل ماست

زندگی هندسه ی ساده و یکسان نفسهاست

____________________________________________

_دوستان ممنون که به وبلاگم سرزدید
_لطفا نظر فراموش نشه...
اومدید یه نشون بزارید متوجه بشیم یکی اومده!:)

==> نظر یا پیشنهادی هم بود خوش حال میشم به اشتراک بزارید..

نکته: دوستان از اونجایی که من همیشه نیستم و گاهی دیر به دیر میتونم سر بزنم اگر نظر یا درخواستی دادید و برای جواب طول کشید خواستم اطلاع بدم وقتی ببینم قطعا جواب خواهم داد‌‌‌ .. سپاس ازحضور و نگاهتون..🌷

^_^
تشکر
آریانا (آرامش یک رویا)

با تشکر ویژه از دوست عزیز(^_^):
мдjiD ××آریایــــــــیها××

سیاه چاله زمان
نویسندگان

ببین بابا کنار قاب عکست

يكشنبه, ۴ آبان ۱۳۹۳، ۱۱:۳۵ ب.ظ

ببین بابا کنار قاب عکست ، 
دوباره رنگ دریا را گرفتم 

دوباره لا به لای خاطراتم ، 
سراغ بوی بابا را گرفتم 

سراغ خنده های مهربانی ، 
که بر روی لبت پروانه میشد 

میان سیل نامردی برایم ، 
فقط آغوش تو مردانه میشد 

غبارخستگیها ر اکه هرشب ، 
دم در، از نگاهت می تکاندی 

همیشه فکرمیکردم که دردل ، 
تمام بار دنیا را نشاندی 

دوباره دیر میکردی و شبها ، 
کنار تخت خوابم می نشستی 

منوتصویریک خواب دروغی ، 
تو با بوسه غمم را می شکستی 

ترا می دیدم از لای دو چشمم ، 
که روی صورتت جای ترک بود 

دوباره قصه تردید و باور ، 
دوباره سهم چشمانت نمک بود 

تو بودی و خیال آسوده بودم ، 
که تو فکر من و آینده بودی 

تومیگفتی سحرنزدیک اینجاست ، 
و بر این باورت پاینده بودی 

ببین بابا که حالا از سر ما ، 
هزار و یک وجب این آب رفته 

از آن وقتی که رفتی چشم تقویم ، 
به پای راه تو در خواب رفته 

ببین حالا شب و تنهایی و درد ، 
که چشمان مرا تسخیر کرده 

سحر جامانده پشت این هیاهو ، 
بگو بابا چرا تأخیر کرده ؟ 

شبی در کودکی خوابیدم وصبح ، 
تمام آرزو ها مرده بودند 

تمام سهم من از کودکی را ، 
به روی دست بندت برده بودند 

ترا بردند از این خانه وقتی ، 
که چشم مادرم رنگ شفق بود 

من و یک سنگرازجنس سکوتم ، 
تو جرمت ایستادن پای حق بود 

من و فردای من قربان خاکت ، 
که ما قربانی این خانه بودیم 

تو را بردند اما من که هستم ، 
که ما هم نسل یک افسانه بودیم 

تو را بردند از این خانه اما ، 
تمام شهر بویت را گرفته 

ببین بابا بهاران بی تو آمد ، 
که رنگ آبرویت را گرفته 

تورفتی تاکه بعد ازتودرین شهر ، 
تمام خانه ها آباد باشند 

تمام بچه ها در فکر بازی ، 
و بابا ها همه آزاد باشند


" هلیا صدیقی "

با تشکر از دوست عزیز:

мдjiD ××آریایــــــــیها××

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۹۳/۰۸/۰۴
آرامش یک رویا

نظرات  (۱)

سلام
ممنون میشم باهام تبادل لینک کنی
بهم سر بزن و از قسمت تبادل لینک اقدام کن
http://smsbazan.ir
خیلی بهم کمک کردی اگه تبادل لینک کنی




پاسخ:
سلام باشه حتما تونستم میام...

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی