زندگی چیزی نیست که لب طاقچه ی عادت از یاد من و تو برود
زندگی حس غریبی است که یک مرغ مهاجر دارد
زندگی سوت قطاری است که در خواب پلی می پیچد
زندگی مجذور آیینه است
زندگی گل به توان ابدیت
زندگی ضرب زمین در ضربان دل ماست
زندگی هندسه ی ساده و یکسان نفسهاست
____________________________________________
_دوستان ممنون که به وبلاگم سرزدید _لطفا نظر فراموش نشه... اومدید یه نشون بزارید متوجه بشیم یکی اومده!:)
==> نظر یا پیشنهادی هم بود خوش حال میشم به اشتراک بزارید..
نکته: دوستان از اونجایی که من همیشه نیستم و گاهی دیر به دیر میتونم سر بزنم اگر نظر یا درخواستی دادید و برای جواب طول کشید خواستم اطلاع بدم وقتی ببینم قطعا جواب خواهم داد .. سپاس ازحضور و نگاهتون..🌷
^_^ تشکر آریانا (آرامش یک رویا)
با تشکر ویژه از دوست عزیز(^_^): мдjiD ××آریایــــــــیها××
I hope I get picked. Hihi. I loved the part at the end, acatully, when the sales guy just shrugged and smiled as if bracing himself for another adventure when asked to locate the other shoe the lady wanted him to get.
ارسال نظر
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیانثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.