مِه
بیابان را، سراسر، مه گرفتهست.
چراغِ قریه پنهان است موجی گرم در خونِ بیابان است
چراغِ قریه پنهان است، موجی گرم در خونِ بیابان است.
احمد شاملو ۱۳۳۲
|
در ساحلِ شکفتهیِ دریایِ سردِ شب
پُرشعله میفروزد.
آیا چه اتفاق؟
کاخی است سربلند که میسوزد؟
یا خرمنی ــ که مانده ز کینه
در آتشِ نفاقــ؟
هیچ اتفاق نیست!
در دوردست، آتشی اما نه دودناک
در ساحلِ شکفتهیِ شب شعلهمیزند،
وینجا، کنارِ ما، شبِ هول است
در کارِ خویش گرم
وز قصه باخبر.
او را لجاجتی است که، با هر چه پیشِ دست،
رویِ سیاه را
سازد سیاهتر.
هیچ اتفاق نیست:
در دور دست آتشی اما نه دودناک،
احمد شاملو