دَرد یـــعـنی
نِـگَـهت ســوی کســی باشــد و او
غــرق رویــای کســـی ،
دِلــنگرانش باشــد ...!
شاعر:
زهره عبداللهی
****
با تشکر از دوست عزیز:
دَرد یـــعـنی
نِـگَـهت ســوی کســی باشــد و او
غــرق رویــای کســـی ،
دِلــنگرانش باشــد ...!
شاعر:
زهره عبداللهی
****
با تشکر از دوست عزیز:
نقیضه
« دوش دیدم که ملایک درِ میخانه زدند
گِل آدم بسترشتند و به پیمانه زدند»
______________________________
خواب دیدم که گروهی درِ یک خانه زدند
صاحبش را کتکی درخور و جانانه زدند
بعد از آن بر سرِ این بحث که تقصیر که بود؟
دو سه ساعت دو طرف با خودشان چانه زدند!
چون بدیدند که در کشورِ ما میکده نیست
به کتک خورده سپس تهمتِ دیوانه زدند
(رحم بر قافیه حتی ننمودند و عجیب،
باز هم بر سرِ آن مردکِ بی چاره زدند!)
ساکنانِ «دوهزار» و «سورو» و «خواجه عطا»(۱)
پس کجا؟ با چه کسی… باده مستانه زدند؟!
سهم یارانه که واریز شد آن نیمه ی شب
همه دادند و یکی ساغرِ شکرانه زدند!
شاعر از خواب پریشانِ خودش چون برخاست
گفت: اصلا ، ابدا، هیچ کسی را نه زدند!
شاعر: راشد انصاری
****
با تشکر از دوست عزیز:
من صبورم اما
به خدا دست ِ خودم نیست اگر می رنجم،
یا اگر شادی زیبای تو را
به غم ِ غربت چشمان ِ خودم می بندم،
من صبورم اما
چه قدَر با همه ی عاشقی ام محزون ام
و به یاد ِ همه ی خاطره های گل ِسرخ
مثل ِ یک شبنم ِ افتاده ز غم مغموم ام...
من صبورم اما
بی دلیل از قفس کهنه ی شب می ترسم
بی دلیل از همه ی تیرگی رنگ ِ غروب
و چراغی که تو را از شب متروک دلم دور کند،
من صبورم اما
آه، این بغض ِ گران
صبر چه می داند چیست.
شاعر:
حمید مصدق
****
با تشکر از دوست عزیز:
تو و عشقت،قلم را دوست دارم
و طبعِ دفترم را ، دوست دارم
برایت اینکه در نجوا ، شبانه
غزل می آورم را دوست دارم
سحرهای دعایت شاعرم کرد
نمازِ مادرم را ، دوست دارم
شکستم از برایت،بغضِ سرد و
غمِ دور و برم را دوست دارم
پدر را ، مادرت را دوست داری
پدر را ، مادرت را دوست دارم
شفا می خواستم،قلبم شکستی
سلامِ آخرم را ، دوست دارم
وداعی نیست در دل،غیر از اینکه
همین که بهترم را دوست دارم
شاعر : امیر طاهری
****
با تشکر از دوست عزیز:
یارا سخن ات یکسره از مهر و وفا بود
اما عمل ات طرز دگر بلکه جدا بود
خود وعده نمودی که ببینم رخ ات آنگاه
دادی خبراز کوچه ولی خانه کجا بود
آواره شدم از سر شوقم سر کوی ات
پنهان شدی و جان من اما نه روا بود
هر روزه یکی عذر و بهانه به سرت زد
تا جان به لب آمد مگر این کم ز جفا بود
آن بارش باران که نبارید نظرت هست؟
کردی چه بهانه تکه ابری که هوا بود
کردی گذر از روی دل و قطابه ی شهر
گویی نظرت گشت و گذر بلکه صفا بود
چشم ام به تو خشکید و ندیدم شبح تو
ای بی صفت این دل به پی ات بهر دوا بود
نامردمی ات را به که گویم که بفهمد
بر من چه ستم کردی و کارت چه خطا بود
"غافل" چه کند گر نگذارد غم عشقت
تا در نکشد منت ات این حاصل ما بود
شاعر:؟؟
*****
با تشکر از دوست عزیز:
دلم یک روز میمیرد به جرم ساده انگاری...
شبیه دفتری کهنه ویا یک قاب دیواری...
و حقم هست میدانم تمام این شکستن ها..
نمیرنجم اگر گاهی توهم یک سنگ برداری..
نمیخواهد به دنبال بهانه این قدر باشی....
خداهم ترک من کرده....شما که جای خود داری!....،
شاعر: ؟؟؟
*****
با تشکر از دوست عزیز:
هرچـــه او ناز و ادا کــرد مجابش کردم
تا رضاخان شدم و کشف حجابش کردم
مریم باکره ای بود و عبادت می کرد
جبرئیلش شدم و پاک خرابش کردم
چشم افسونگر میگون غزلخوانی داشت
هر غـــزل خواند یکــی ناب جوابش کردم
گل سرخی که دهانم ز دهانش بر داشت
آنقدَر سخت مکیدم کـــه گلابش کردم
تا کـــه شلّیک کند بوسه ی آتش ، تا صبــح
لب مسلسل شد و پیوسته خشابش کردم
بازوان را ز دو سو مثل کتابی بستم
مثل یک برگ گل ِ لای کتابش کردم
تا کــه بردارم ، از گردن او حـق زکات
بوسه ی بیشتر از حدّ نصابش کردم
شاعر: غلام عباس سعیدی
*****
با تشکر از دوست عزیز: