گر مرا ترک کنی، من ز غمت می سوزم
آسمان را به زمین، جان خودت، می دوزم
گرمرا ترک کنی، ترک نفس خواهم کرد
بی وجود تو بدان خانه قفس خواهم کرد
بی تو یک لحظه رمق در دل و در جانم نیست
بیقرارم نکنی، طاقت هجرانم نیست
بی تو با قافله غصه و غمها چه کنم؟
تار و پودم تو بگو با دل تنها چه کنم؟
شده ام مرثیه خوان دل سود ازده ام
از بد حادثه دلبسته و شیدا شده ام
این دل پر ز ترک اینهمه غم لایق نیست
دلِ چون سنگ تو را جز دل من عاشق نیست..
شاعر: شهریار
****
با تشکر از دوست عزیز: