دیشب شب رؤیای تو بود و تو نبودی
با من یله یلدای تو بود و تو نبودی
دل زیر لب آهسته تمنای تو میکرد
بر لب همه نجوای تو بود و تو نبودی
دیشب که شب از آیینهی ماه گل انداخت
گل سایهی سیمای تو بود و تو نبودی
در باغ نظر مردم بینایی چشمم
مشتاق تماشای تو بود و تو نبودی
دیشب نفس باغچه در سایهی مهتاب
خوش بو ز غزلهای تو بود و تو نبودی
بالندهتر از بال بلندای خیالم
کوتاهی بالای تو بود و تو نبودی
دیشب چمن خواب من از بوی تو آشفت
خرم گل من جای تو بود و تو نبودی
با من همه جا همسفر و همسر و همسیر
اندیشهی پویای تو بود و تو نبودی
دیشب ز لب چشمه صدای تو شنیدم
در گوش من آوای تو بود و تو نبودی
گفتی که غزال غزل زخمی عشقم
دل وسعت صحرای تو بود و تو نبودی
دیشب من و یاد تو غریبانه نخفتیم
در سر همه سودای تو بود و تو نبودی
بر موج جنون کشتی سرگشتهی جانم
طوفانی دریای تو بود و تو نبودی
دیشب لبم از سوز سخنهای تو میسوخت
در من همه غوغای تو بود و تو نبودی
دل آتش نی از سفر سوختن آورد
آتش همه از نای تو بود و تو نبودی . . .
< شاعر: ناصر مردانی >
****
با تشکر از دوست عزیز: