گیسو بتِکان دختر زیبای غزلها
آب از سر من رفته و دیگر چه حجابی؟
دیشب زدم از خواجه پی هر دوی مان فال
می گفت:«حلال است به ایام شبابی»
زندان اگر آغوش تو، سلول تو بازوست
به به... که چه بندی، چه قرنطینه ی نابی
شاعر: حمید چشمآور
****
با تشکر از دوست عزیز:
گیسو بتِکان دختر زیبای غزلها
آب از سر من رفته و دیگر چه حجابی؟
دیشب زدم از خواجه پی هر دوی مان فال
می گفت:«حلال است به ایام شبابی»
زندان اگر آغوش تو، سلول تو بازوست
به به... که چه بندی، چه قرنطینه ی نابی
شاعر: حمید چشمآور
****
با تشکر از دوست عزیز:
به آسمان زدم و آفتاب آوردم
برای هر دوی مان التهاب آوردم
هزار تیزیِ یخ بر تنم کشید اسفند
ولی به شوق بهار تو تاب آوردم
برای کوزه گی ات چشمه چشمه آب زلال
برای خمره گی ات هم شراب آوردم
منی که بوسه به بوسه حساب دستم بود
یک امشب از لب خود بی حساب آوردم
ببین چگونه برایت از آتش بغلم
به عاشقانه ترین شکل عذاب آوردم
فدای خستگی ات چشم روی هم بگذار
به قدِّ صد شب رنجور خواب آوردم
شاعر: حمزه کریم تباحفر
****
با تشکر از دوست عزیز:
روزها با فکر او دیوانهام، شب بیشتر
هر دو دلتنگ همیم، اما من اغلب بیشتر
باد میگوید که او آشفته گیسو دیدنیست
شانه میگوید که با موی مرتب بیشتر
تا مرا بوسید گفتم: آه ترکم کن، برو
عمق هذیان میشود با سوزش تب بیشتر
حرفهایش از نوازشهای او شیرینتر است
از هر انگشتش هنر میریزد از لب، بیشتر
یک اتاق و لقمهای نان و کمی آغوش او
من چه میخواهم مگر از این مکعب بیشتر؟
شاعر: سید سعید صاحب علم
****
با تشکر از دوست عزیز: