عشقِ عمومی
اشک رازیست
لبخند رازیست عشق رازیست اشکِ آن شب لبخندِ عشقام بود.
قصه نیستم که بگویی
نغمه نیستم که بخوانی صدا نیستم که بشنوی یا چیزی چنان که ببینی یا چیزی چنان که بدانی... من دردِ مشترکام
درخت با جنگل سخنمیگوید
علف با صحرا ستاره با کهکشان و من با تو سخنمیگویم نامات را به من بگو در خلوتِ روشن با تو گریستهام
دستات را به من بده
دستهایِ تو با من آشناست ای دیریافته با تو سخنمیگویم بهسانِ ابر که با توفان بهسانِ علف که با صحرا بهسانِ باران که با دریا بهسانِ پرنده که با بهار بهسانِ درخت که با جنگل سخنمیگوید زیرا که من ۱۳۳۴ احمد شاملو |
- محرمی نیست وگرنه که خبر بسیار است..
- شنیدستم که شهبازی کهنسال..
- زمان رفت و زان آدم از چند رنگ به هرجای گردون نهادند چنگ..
- من اگر ساز کنم حاضری آواز کنی؟
- گفتم ای دل نروی؟ خار شوی زار شوی..
- این چیست که چون دلهره افتاده به جانم
- بیا وتو سکوت کن
- شعر هم مرگ از علیرضا آذر
- راه دل
- مِــــــــــه
پربیننده ترین مطالب
- نه مغرورم، نه دلسنگم، نه از تحقیر می ترسم.
- نکند فاش شود راز میان من و تو
- این کیمیای تازه دستاوردِ عشق است..
- من گرفتار شبم..
- جانا بیار باده که ایام میرود
- شده عشقت به کسی بیشتر از حد باشد
- نروید آی! به چشمان شما محتاجم ..
- قـــلـــــم
- زمستان سر زده اینجا، هوا سرد و نفس گیرست
- وقتی تو رفتی...