کاش میشد
به میهمانی یاس سفید دعوت شد
وحریری یاسی تن کرد..
چشم را باید بست
و همه ی دیروز را دست جویبار سپرد
که بریزد دریا
سبدی یاس خرید
روی سنگها نشست
من و دریا...یاس را ,شعر کنیم
شاعر: ش_دوست_قرین
*****
با تشکر از دوست عزیز:
کاش میشد
به میهمانی یاس سفید دعوت شد
وحریری یاسی تن کرد..
چشم را باید بست
و همه ی دیروز را دست جویبار سپرد
که بریزد دریا
سبدی یاس خرید
روی سنگها نشست
من و دریا...یاس را ,شعر کنیم
شاعر: ش_دوست_قرین
*****
با تشکر از دوست عزیز:
*****
با تشکر از دوست عزیز:
هی فکر می کنم که چگونه؟ چرا؟ چطور؟
من سال هاست گریه نکردم، شما چطور؟
من سال هاست عاشق چشمی نبوده ام
حالا نگاه کن منِ پر ادّعا چطور...
بگذشتم از غرورم و با چشم های خیس
ساکت نشسته ام که بفهمم تو را چطور...
وصفت کنم الهه ی پنهان میان شعر
شیطان بخوانمت؟ نه... فرشته؟ خدا چطور؟
این کوچه ها به غربتم اقرار می کنند
اینها که دیده اند به دیوارها چطور....
هی فکر می کنم که چه شد عاشقت شدم؟
هی فکر می کنم که چرا؟ کِی؟ کجا؟ چطور؟
شاعر: مجید ترکابادی
*****
با تشکر از دوست عزیز:
گر تو را
با ما تعلق نیست
ما را شوق هست
ور تو را
بی ما صبوری هست
ما را تاب نیست
گفتی اندر خواب بینی
بعد از این روی مرا
ماه من،
در چشم عاشق آب هست
و خواب نیست ...!
شاعر: رَهی معیری
*****
با تشکر از دوست عزیز:
دنیای مرا به سیب و گندم دادی
رویای مرا به حرف مردم دادی
رفتی پی تصویر خودت، من ماندم
یک وعده برای روز هشتم دادی ..
شاعر: میترا ملک محمودی
*****
با تشکر از دوست عزیز:
مشکل شرعی ندارد بوسه از لب های تو ...
میوه ی بیرون زده از باغ حق عابر است !!
شاعر: محمد شیخی
*****
با تشکر از دوست عزیز:
گاهی از در تو بیا، بنشین کنار ِ او که نیست
زُل در آیینه سلامی کن نثار ِ او که نیست
دربیاور از تن ات بارانی ِ خیسی که هست
چتر آویزان کن از ابر ِ بهار ِ او که نیست
حال و احوالی بپرس و از دل ِ تنگت بگو
بیقراری کن اگر شد بیقرار ِ او که نیست
از خودت حرفی بزن، چیزی بگو، شعری بخان
گریه کن با گریه ی ِ بی اختیار ِ او که نیست
او همان است آرزوی ِ سالهای ِ رفته ات
تو همانی عاشق ِ دیوانه وار ِ او که نیست
هیزم ِ نُت های ِ باران خورده و دود ِ اجاق
شعله های ِ آتش و سوز ِ سه تار ِ او که نیست
سایه بر دیوار ِ خانه غرق ِ نجوای ِ سکوت
تو سراپا گوشی و در گیر و دار ِ او که نیست
مهر و آبان رفت و آذر خسته از تقویم شد
خسته تر از ساعت ِ شماطه دار ِ او که نیست
می نشینی شانه بر موهای ِ یلدا میکشی
عاشقانه با سرانگشت ِ انار ِ او که نیست
یک دقیقه بیشتر می ایستد شب فالگوش
تا شکایت می کنی از روزگار ِ او که نیست
فرش ِ زیبای ِ هزار و یک شب ِ ایرانی است
هر رج ِ ابریشم از نقش و نگار ِ او که نیست
این غزل را ثبت کن در دفتر ِ تنهایی ات
گریه کن این بیت ها را یادگار ِ او که نیست
شاعر: شهراد میدری
روز و شب هی کوچه ام را آب و جارو می کنم
او نمی آید ولی من با حماقت زنده ام ...
شاعر: فرامرز عرب
*****
با تشکر از دوست عزیز:
لیوان ز لبت بوسه گرفت و من بوسه ز لیوان
دیدی ز لبت بوسه گرفتم به چه عنوان
یک بوسه ز لبهای تو در خواب گرفتم
انگار لب از چشمه مهتاب گرفتم
هرگز نتوانی تو ز من دور بمانی
چون عکس تو در سینه خود قاب گرفتم
ویرانه نه آن است که جمشید بنا ساخت
ویرانه نه آن است که فرهاد فرو ریخت
ویرانه دل ماست که با هر نگه تو
صد بار بنا گشت و دگر بار فرو ریخت
شاعر: ؟؟؟
*****
با تشکر از دوست عزیز: