دست من نیست که از دوریِ تو دلگیرم!
از خودم، از همه کس، از همه دنیا سیرم!
بعد تو طاقتِ ماندن بخدا نیست مرا
آخر از غصه یِ چشمِ تو شبی میمیرم!
شاعر: آنجلا راد
****
دست من نیست که از دوریِ تو دلگیرم!
از خودم، از همه کس، از همه دنیا سیرم!
بعد تو طاقتِ ماندن بخدا نیست مرا
آخر از غصه یِ چشمِ تو شبی میمیرم!
شاعر: آنجلا راد
****
بوی سیگار شدیدی آمد!
با خودم میگویم
نکند باز پدر غمگین است؟
نکند باز دلش...
پلهها را دو به یک طی کردم تا رسیدم بر بام
پدرم را دیدم
زیر آوار غرورش مدفون...
زیر لب زمزمه داشت
که خدا عدل کجاست؟
که چرا مزهی فقر وسط سفرهی ماست؟!
و چراها و چراهای دگر...
دل من هم لرزید مثل زانوی پدر
دیدن این صحنه آنچنان دشوار بود
که مرا شاعر کرد.!
شاعر: میلاد عبدی
****
با تشکر از دوست عزیز:
عید آمد و عید آمد وان بخت سعید آمد
برگیر و دهل میزن کآن ماه پدید آمد
عید آمد ای مجنون! غلغل شنو از گردون
کآن معتمد سدره از عرش مجید آمد
عید آمد ره جویان رقصان و غزل گویان
کآن قیصر مهرویان زان قصر مشید آمد
صد معدن دانایی مجنون شد و سودایی
کآن خوبی و زیبایی بیمثل و ندید آمد
زان قدرت پیوستش داوود نبی مستش
تا موم کند دستش گر سنگ و حدید آمد
عید آمد و ما بیاو عیدیم بیا تا ما
بر عید زنیم این دم کآن خوان و ثرید آمد
زو زهر شکر گردد زو ابر قمر گردد
زو تازه و تر گردد هر جا که قدید آمد
برخیز به میدان رو در حلقهٔ رندان رو
رو جانب مهمان رو کز راه بعید آمد
غمهاش همه شادی بندش همه آزادی
یک دانه بدو دادی صد باغ مزید آمد
من بندهٔ آن شرقم در نعمت آن غرقم
جز نعمت پاک او منحوس و پلید آمد
بربند لب و تن زن چون غنچه و چون سوسن
رو صبر کن از گفتن چون صبر کلید آمد
شاعر: مولانا
****
🌸 عید سعید فطر مبارک 🌸
از کودکی بازار نازم داشت رونق
اول خریدار اَداهایم، پدر بود ..
شاعر: ؟
****
برای سال جدید که بدون حضورش تحویل شد ..
شب های بعد از او عذابی بی سحر بود
یک لشکر اما وقت رفتن یک نفر بود
رنج از میان دست هایش چکه می کرد
دست پدر هفتاد پشتش کارگر بود
کی پیر شد، کی کوچ کرد از خستگی ها
کاش عمر او از رنج هایش بیشتر بود
بی او من انگار آخرین فرد جهانم
هرگز چنین تنها نمی ماندم اگر بود
با سیلی ایام صورت سرخ می کرد
غمگین ترین شعر جهان بی شک پدر بود
شاعر : علی صفری
****
چهل روزه که رفتی.. چهل روزه همه جا سیاهه..
چهل غروب غم انگیز و تلخ.. رفتی و بهارِ تولدت تو راهه..
«برای پدر که پیر نشد ولی رفت..»
آریانا.م - ۳/۱۲/۲۳
شب بود و ماه و اختر و شمع و من و خیال
خواب از سرم به نغمه مرغی پریده بود
در گوشه اتاق فرو رفته در سکوت
رویای عمر رفته مرا پیش دیده بود
در عالم خیال به چشم آمدم پدر
کز رنج چون کمان قد سروش خمیده بود
موی سیاه او شده بود اندکی سپید
گویی سپیده از افق شب دمیده بود
یاد آمدم که در دل شبها هزار بار
دست نوازشم به سر و رو کشیده بود
از خود برون شدم به تماشای روی او
کی لذت وصال بدین حد رسیده بود
چون محو شد خیال پدر از نظر مرا
اشکی به روی گونه زردم چکیده بود
شاعر: سهراب سپهری
****
تو رفتی و همه جا آسمون رنگِ شب شده ..
ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺗﻮ ﺑﻮﺩ
ﮐﻪ ﻣﺎ
ﺑﻪ ﺻﺪﺍﻗﺖ ﭘﻨﺠﺮﻩﻫﺎ ﺍﯾﻤﺎﻥ ﺩﺍﺷﺘﯿﻢ
ﭘﺪﺭ ﺭﻓﺘﻪ ﺍﺳﺖ
ﻭ ﻣﻦ ﻫﻨﻮﺯ ﻓﮑﺮ میکنم
ﮐﻪ ﺷﺎﻧﻪﻫﺎﯼ ﺍﻭ
ﺩﺭ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺳﺘﻮﻥﻫﺎﯼ ﺍﯾﻦ ﺧﺎﻧﻪ ﺑﻪ ﺟﺎ ﻣﺎﻧﺪﻩ ﺍﺳﺖ
شاعر:
“ از مجموعه اشعار بابک زمانی“
****
برای پدرم..
برای خودت و غمی که با رفتنت بر دل نشست...
#آریانا_م
نگذارید که بی باده بمانم گاهی
نگذارید که از سینه برآرم آهی
تا که جان دارم و از سینه برآید نفسم
نگذارید که بی باده سرآید نفسم
همه جا هر شب و هر روز شرابم بدهید
آخرین لحظه ی عمرم می نابم بدهید
عاقبت مست و خرابم ز می ناب کنید
راحت آن موقع مرا تا به ابد خواب کنید
بگذارید مرا داخل یک تابوتی
تخته هایش همه از خوب رز یاقوتی
هر که پرسید که مرده است جوابش بکنید
از می خالص انگور خرابش بکنید
مزد غسال مرا سیر شرابی بدهید
مست مست از همه جا حال خرابی بدهید
بعد غسلم وسط سینه ی من چاک کنید
اندرون دل من یک قلم تاک کنید
به نمازم مگذارید بیاید واعظ*
پیر میخانه بخواند غزلی از حافظ
جای تلقین به بالین سرم دف بزنید
شاهدی رقص کند جمله شما کف بزنید
هر که شیون کند از دور و برم دور کنید
همه را مست و خراب از می انگور کنید
روی قبرم بنویسید وفادار برفت
آن جگر سوخته ی خسته از این دار برفت
شاعر: علی اصغر وفادار استهبانی
****
با تشکر از دوست عزیز:
پاییز اگر رها کند مویت را
یا ول بکند خیال، بازویت را
با حافظ و شعر تا سحر می بافیم
یلدای ادامه دار گیسویت را
شاعر: علی صفری
****
پاییز و زیبایی محض!
شده تقدیر کسی باشی و قسمت نشود؟
سالها گیر کسی باشی و قسمت نشود؟
پشت یک قلب به ظاهر خوش و یک خندهی تلخ
شده زنجیر کسی باشی و قسمت نشود؟
در میان تپش آینه پنهان شوی و
روح و تصویر کسی باشی و قسمت نشود؟
شده در اوج جوانی، با همین ظاهر شاد
تا گلو پیر کسی باشی و قسمت نشود؟
شده آزاد و رها باشی و تا عمق وجود
رام و تسخیر کسی باشی و قسمت نشود؟
میشود با همهی ریشه و رگهای تَنَت
سالها گیر کسی باشی و قسمت نشود؟
شاعر: داریوش کشاورز
****
با تشکر از دوست عزیز: