دنـــیـــای شـــاعـــران

شعرهایی از شاعران محبوب و دوست داشتنی

دنـــیـــای شـــاعـــران

شعرهایی از شاعران محبوب و دوست داشتنی

دنـــیـــای شـــاعـــران

زندگی... جیره مختصری است،

مثل یک فنجان چای،

وکنارش عشق است،

مثل یک حبۂ قند،

زندگی راباعشق،

نوش جان بایدکرد.‎

"سهراب سپهری "


سهراب سپهری :

زندگی رسم خویشاوندی است

زندگی بال و پری دارد با وسعت مرگ

پرسشی دارد اندازه ی عشق

زندگی چیزی نیست که لب طاقچه ی عادت از یاد من و تو برود

زندگی حس غریبی است که یک مرغ مهاجر دارد

زندگی سوت قطاری است که در خواب پلی می پیچد

زندگی مجذور آیینه است

زندگی گل به توان ابدیت

زندگی ضرب زمین در ضربان دل ماست

زندگی هندسه ی ساده و یکسان نفسهاست

____________________________________________

_دوستان ممنون که به وبلاگم سرزدید
_لطفا نظر فراموش نشه...
اومدید یه نشون بزارید متوجه بشیم یکی اومده!:)

==> نظر یا پیشنهادی هم بود خوش حال میشم به اشتراک بزارید..

نکته: دوستان از اونجایی که من همیشه نیستم و گاهی دیر به دیر میتونم سر بزنم اگر نظر یا درخواستی دادید و برای جواب طول کشید خواستم اطلاع بدم وقتی ببینم قطعا جواب خواهم داد‌‌‌ .. سپاس ازحضور و نگاهتون..🌷

^_^
تشکر
آریانا (آرامش یک رویا)

با تشکر ویژه از دوست عزیز(^_^):
мдjiD ××آریایــــــــیها××

سیاه چاله زمان
نویسندگان

۵ مطلب با موضوع «پویا جمشیدی» ثبت شده است

 

در زمستان آرزوهایت 
هق‌هق از پشت خنده‌ات پیداست
تکیه بر کوله‌بار تنهایی
بدترین شکل زنده بودن‌هاست

 

شمع‌ها را دوباره می‌چینی
بعد سی سال خستگی کردن
شاید این بار آخرت باشد
خسته‌ای از کشیدن این تن

 

پشت هم گریه می‌کنی تا مرگ
بهترین هدیه به خودت باشد
بدتر از این نمی‌شود وقتی
ماه بهمن تولدت باشد

 

«میمِ» بهمن به طرز محسوسی
مثل ماتم همیشه غمگین است
میم اساسا به مرگ می‌آید
حاصل زنده بودنت این است

 

درد داری، شبیه دل بستن
باید از انتظار برگردی
با وجودی که باختی باید
پای میز قمار برگردی

 

در زمینی که بازی‌ات دادند 
یک وجب خاک بهترین برگ است
دست دادی ولی زمین خوردی
زنده بودن برادر مرگ است

 

دوست داری در آرزوهایت
ناگهان رفته، ناگهان برسد
گریه کن، توی گریه می‌فهمی
عشق باید به استخوان برسد

 

با نفس‌های رو به پایانت
رنگ و رو از اطاق می‌افتد
در تب سرد بازوانت، شعر!
ناگهان اتفاق می‌افتد

 

می‌نویسی، و خوب می‌دانی
شعرهایت برای خواندن نیست
شعر یعنی کسی نمی‌فهمد
هستی اما، دلت به ماندن نیست

 

از نگاهت تمام آدم‌ها
تک به تک، ناامید و بیمارند
سینه‌ات را نشانه می‌گیری
شاعران مرگ بهتری دارند

 

 شاعر: پویا جمشیدی

 

           ****

دوست داری در آرزوهایت

ناگهان رفته، ناگهان برسد 

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۳ بهمن ۹۹ ، ۲۰:۳۵
آرامش یک رویا

 

 نه! نگفتم دوستت دارم ولی جانم تویی
خالق هر لحظه از این عشق پنهانم تویی
.
با نگاهت داغ یک رویای شیرین بر دلم-
می‌نشانی تا بفهمم حکم ویرانم تویی
.
بی‌قراری می‌کند در شعر هم رویای تو
باعث بی‌تابی چشمان گریانم تویی
.
آمدی تا من فقط مومن به چشمانت شوم
«ربّنا و آتنا»ی بین دستانم تویی
.
عشق ِ دورم از کجای قلعه ام وارد شدی؟
که ندیدی در حریمم، ماه و سلطانم تویی
.
درد یعنی حرفی از نام تو در این شعر نیست
من غلط کردم نگفتم! دین و ایمانم تویی
.
نه زلیخا هم نمی‌فهمد همین حال مرا
تا جهنم می‌روم حالا که شیطانم تویی
.
در غزل‌هایم شکستم، ذره ذره... راضی‌ام
منزوی باشم، نباشم،حرف پایانم تویی
.
تا قیامت در میان سینه حبست می‌کنم
تا قیامت حسرت چشمان حیرانم تویی

 

 

 شاعر: پویا جمشیدی

 

****

منزوی باشم، نباشم،حرف پایانم تویی

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۳۱ شهریور ۹۹ ، ۲۱:۲۱
آرامش یک رویا

 

باز پاییز برای تو نبارم سخت است
پای هر خاطره‌ات بغض نکارم سخت است
.
ای‌که نفس‌گیرترین حادثه‌ی فصل خزان
من به اسم‌ت برسم، سخت نبارم سخت است
.
هر نفس درد بیاید برود، حرفی نیست
قاب عکس‌ت بشود دار و ندارم سخت است
.
بی‌تو با تلخ‌ترین ثانیه‌ها رقصیدم
اینکه باور نکنی بی‌کس و کارم سخت است
.
مثل فرهاد شدن، عاقبت مجنون‌هاست
این حقیقت که نباشی تو کنارم سخت است
.
ای که چشمان تو آرامش بیگانه شدند
دل بریدن بشود قول و قرارم سخت است
.
من که یک عمر نگاهم به قدم‌های تو بود
بعد ِ مرگم نزنی سر به مزارم سخت است

 

شاعر: پویا جمشیدی

 

****

 

( گاه پاییز فقط بهانه میشود.. 

همراه دل من سرگیجه میشود.. 

آرامش یک رویا 🌹)

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۶ آذر ۹۸ ، ۰۲:۱۶
آرامش یک رویا

 

افتاده‌ام در ابتدای کوچه‌ای بن بست
از دست دارم می‌روم، اصلا حواست هست!؟

بیرون زدم از خاطراتت برف می‌آمد
من گریه کردم آخر این قصه را باید

بعد از تو فکر روزهای آخرم باشم
بعد از تو فکر ضجه‌های دفترم باشم

بعد از تو چشمم دفترم را آبیاری کرد
بعد از تو تهران پابه‌پایم بی قراری کرد 
بعد از تو راهی از جهنم رو به من وا شد
بعد از تو بهمن بدترین میدان دنیا شد

بعد از تو دیگر آرزوهایم زمین خوردند
بعد از تو با پای خودم نعش مرا بردند

بعد از تو من زانو زدم، آینده را کشتم
دیوار می‌زد هی خودش را بر سر و مشتم 

بعد از تو در من اشتیاق زنده ماندن مُرد
کابوس تنهاتر شدن آینده‌ام را خورد

حس می‌کنم بعد از تو تاریخم دو قسمت شد
می‌خواستم باور کنی در من قیامت شد

از حسرت بازی دستت لای موهایم
از گریه هایم لابه لای آرزوهایم

از بوسه‌های آخرت، از دستِ بر دوشم
از لذت یک دوستت دارم در آغوشم

از من سکوت، از تو سکوت، از عشق پنهانی
لبخندهای زورکی در اوج ویرانی

انگار بغضی در گلویم گم شده باشد
انگار قلبم قسمت مردم شده باشد

انگار خواهم مرد از این کابوس وا مانده
انگار نیمی از وجودم در تو جا ماند

انگار که بازنده‌ام در اوج رویایت
پای پیاده می‌روم از آرزوهایت

از دورتر می‌بینمت این آخرین بار است
دنیا به ما یک زندگی کردن بدهکار است

غمگینم از آینده از تقدیر، غمگینم
دارم تو را در خاطراتم خواب می‌بینم

می‌فهمم این رفتن برایت آخرین راه است
دیوار من از زندگی یک عمر کوتاه است

من رفتنت را با دو چشم بسته‌ام دیدم
از بوسه‌هایت لابه‌لای گریه فهمیدم

قدِّ زمستانی‌ترین روز خدا سردی
تا گریه کردم، گریه کردی.. برنمی‌گردی؟

اسم تو را در شعرهایم خط خطی کردم
وقتی نباشی من به دنیا برنمی‌گردم

باران ببارد آسمان عطر تو را دارد
بغضت گریبان می‌درد تا صبح می‌بارد

لبخند دارم می‌زنم با اینکه دلتنگم
دارم برای زندگی با مرگ می‌جنگم

می‌بوسمت از دورتر این رشته محکم نیست
می‌بوسمت با اینکه لب‌های تو سهمم نیست

می‌بوسمت، می‌بوسمت، تا درد پابرجاست
دلواپسم، دلواپسی از خنده‌ام پیداست

بعد از تو حتی رد شدن از کوچه آسان نیست
حتی برای گریه کردن یک خیابان نیست

این خاطرات لعنتی بعد از تو بی‌رحمند
زانو زدن کنج خیابان را نمی‌فهمند

دارم تو را حس می‌کنم با دستِ در دستم
با هرکه باشی باز هم دلواپست هستم

ای کاش من تنها دلیل بودنت بودم
از سایه‌ات نزدیکتر پیراهنت بودم

حالا من و ، تنها من و تنها دو چشم‌تر
از بی‌قراری‌های عصر جمعه تنها‌تر

لعنت به پایانی‌ترین ساعاتِ هر هفته 
لعنت به رویایی که دیگر یادمان رفته

لعنت به آغوشت، به آغوشش، به تنهایی
لعنت به من وقتی که با هر بغض می‌آیی

لعنت به من وقتی هنوز از عطر تو مستم
لعنت اگر در انتظار دیدنت هستم

اصلا مگر راهی برای دیدنت هم هست؟
اصلا مگر حرفی به جز بوسیدنت هم هست؟

اصلا همین حال و همین روز و همین ساعت
اصلا به شبهای بدون بودنت لعنت

باید تو را از راه‌های رفته برگردم
باید نفهمی قاب عکست را بغل کردم

باید تو را از هرچه بود و هست بردارم
باید نفهمی بعد از این هم دوستت دارم

باید نفهمم خنده‌ات بی‌من برای کیست
از دست دارم می‌روم، اصلا حواست نیست!

 

شاعر: پویا جمشیدی

 

****

ویرایش شده در ۲۵ بهمن ۹۹

 
۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۱ بهمن ۹۶ ، ۲۳:۴۹
آرامش یک رویا

 

با تواَم عشق قسم خورده ی پنهانی ِمن

با تواَم بی خبر از حال و پریشانی ِ من

.

با تواَم لعنتیِ خالی از احساس بفهم

بی قرارت شده‌ام شاعره‌ی خاص بفهم

.

لعنتی خسته‌ام از دوری و بی تاب شدن

پای دلگیرترین خاطره‌ها آب شدن

.

لعنتی خسته‌ام از حال بدم، زخم نزن

بی‌تو محکوم به حبس ابدم، زخم نزن

.

باورم کن که به چشمان تو معتاد منم

پادشاهی که به جنگ آمد و افتاد منم

.

قافیه باختم و شعر سرودم یعنی

به هر آن کس که تو را دید، حسودم یعنی...

.

نفسم بندِ تو و درد مرا می‌خواند

بعدِ تو حسرت دنیا به دلم می‌ماند

 

شاعر:

پویا جمشیدی

 

****

یلداتون مبارک باشه..

دلتون شاد..

 
۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۳۰ آذر ۹۶ ، ۲۱:۳۰
آرامش یک رویا