من به این خرد شدن دم به دم عادت کردم
به شکسته شدن از هر رقم عادت کردم
شیشه ام !می بُرم اما پس از این ویرانی
به دل شیشه ای بی جانم عادت کردم
کمرپنجره از غصه من تا شد ،تا
از بد حادثه با زیر وبم عادت کردم
به نصیحت شدن و حد زدن بی انکار
پیش چشم دو سه تا ....محترم عادت کردم
آن ور پنجره سرد است نده دم به دمم
چون به این هم نفسی های کم عادت کردم
شادی پنجره در وسعت لبخند من است
این ور پنجره گرچه به غم عادت کردم
به نگاه هَمه ی اهل محل مشکوکم
سنگ بردار بزن شیشه ام عادت کردم
ان قدر پیش همه سنگ زدی بر دل من
تا به این شیشه بر کوچه هم عادت کردم
شاعر: مرضیه اوجی
با تشکر از دوست عزیز: