دنـــیـــای شـــاعـــران

شعرهایی از شاعران محبوب و دوست داشتنی

دنـــیـــای شـــاعـــران

شعرهایی از شاعران محبوب و دوست داشتنی

دنـــیـــای شـــاعـــران

زندگی... جیره مختصری است،

مثل یک فنجان چای،

وکنارش عشق است،

مثل یک حبۂ قند،

زندگی راباعشق،

نوش جان بایدکرد.‎

"سهراب سپهری "


سهراب سپهری :

زندگی رسم خویشاوندی است

زندگی بال و پری دارد با وسعت مرگ

پرسشی دارد اندازه ی عشق

زندگی چیزی نیست که لب طاقچه ی عادت از یاد من و تو برود

زندگی حس غریبی است که یک مرغ مهاجر دارد

زندگی سوت قطاری است که در خواب پلی می پیچد

زندگی مجذور آیینه است

زندگی گل به توان ابدیت

زندگی ضرب زمین در ضربان دل ماست

زندگی هندسه ی ساده و یکسان نفسهاست

____________________________________________

_دوستان ممنون که به وبلاگم سرزدید
_لطفا نظر فراموش نشه...
اومدید یه نشون بزارید متوجه بشیم یکی اومده!:)

==> نظر یا پیشنهادی هم بود خوش حال میشم به اشتراک بزارید..

نکته: دوستان از اونجایی که من همیشه نیستم و گاهی دیر به دیر میتونم سر بزنم اگر نظر یا درخواستی دادید و برای جواب طول کشید خواستم اطلاع بدم وقتی ببینم قطعا جواب خواهم داد‌‌‌ .. سپاس ازحضور و نگاهتون..🌷

^_^
تشکر
آریانا (آرامش یک رویا)

با تشکر ویژه از دوست عزیز(^_^):
мдjiD ××آریایــــــــیها××

سیاه چاله زمان
نویسندگان

جانا بیار باده که ایام می‌رود

دوشنبه, ۱۹ خرداد ۱۳۹۹، ۰۸:۵۸ ب.ظ

 

جانا بیار باده که ایام می‌رود

تلخی غم به لذت آن جام می‌رود

 

جامی که عقل و روح حریف و جلیس اوست

نی نفس کوردل که سوی دام می‌رود

 

با جام آتشین چو تو از در درآمدی

وسواس و غم چو دود سوی بام می‌رود

 

گر بر سرت گلست مشویش شتاب کن

بر آب و گل بساز که هنگام می‌رود

 

آن چیز را بجوش که او هوش می‌برد

وان خام را بپز که سخن خام می‌رود

 

زان باده داده‌ای تو به خورشید و ماه و چرخ

هر یک بدان نشاط چنین رام می‌رود

 

والله که ذره نیز از آن جام بیخودست

از کرم مست گشته به اکرام می‌رود

 

آرام بخش جان را زان می که از تفش

صبر و قرار و توبه و آرام می‌رود

 

چون بوی وی رسد به خماران بود چنانک

آن مادر رحیم بر ایتام می‌رود

 

امروز خاک جرعه می سیر سیر خورد

خورشیدوار جام کرم عام می‌رود

 

سوی کشنده آید کشته چنانک زود

خون از بدن به شیشه حجام می‌رود

 

چون کعبه که رود به در خانه ولی

این رحمت خدای به ارحام می‌رود

 

تا مست نیست از همه لنگان سپس ترست

در بیخودی به کعبه به یک گام می‌رود

 

تا باخودست راز نهان دارد از ادب

چون مست شد چه چاره که خودکام می‌رود

 

خاموش و نام باده مگو پیش مرد خام

چون خاطرش به باده بدنام می‌رود

 

 

شاعر: مولانا (مولوی)

 

****

سیدجلال الدین محمد بلخی

غزل شماره ۸۶۵ از دیوان شمس

نظرات  (۱)

😍😍😊😊خیلیم زیبااا

 

پاسخ:
ممنون از همراهی و نگاهت دوست عزیز😍🌹🙏

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی