دیــــــن منـــــی
مبلغی هست که من مشتری اخمِ توام
مقصدی هست که من رهروِ ایمای توام
گِلِ من ، مدهوش آب تنِ توست
تویی آن مذهب و دین و وطنم
راهِ من ، خطِ دستان تو است
پلکِ من ، دستخوشِ تاراتِ پَرَت
قطره قطره ، من شَوم قربانِ دریای لبت.
دریای بتی ، تو میکده ، تو صادقی ، گِرانی
تو محفلی ، تو جِرمی و تو عنصر
تو حافظی ، تو مسجدی ، تو کوکبِ درخشان
تویی همان مرهمِ زخمِ پنهان.
... روی شنهای نفیرم ، چرا از راه گفتم؟
ولیکن زیرِ لب ، اسم تو بود و پَرِ ناز
صحنه ی دیدِ من ، آن جسمِ پری نازِ تو بود
روی گُل ، عطرِ تو پیچیده به صبح
مهتاب ، اسمِ تو گفت و باز شد
نورِ شمس از نَفَسِ گرمِ مسیحایِ تو است
لطفِ مجنون ، از پیکرِ رازِ تو بود
جذبه ی شیرین ، همه تقلیدِ اشاراتِ تو بود
نه درصدی به جز تو در سرا هست
نه قمری از غیرِ تو حرفی بسرود
لرزید دنیا ، ترانه ی خشمِ تو گفت
یا عاری گشته از توانِ حملِ تو خفت
گفتگوی گُل و بلبل ، همه از سازِ تو بود
جسمِ مردم ، همه از خاکِ تو شد
روح و جان ، نغمه ی احساسِ تو بود.
به کجا فرهادِ حیران , برسد محفلِ سجده ؟
به جز آن سرای امید ، که تویی منشورِ رضوان
که رسد ساقیِ پیمان
بخور از شرابِ عرفان ، سلامت گردد آن جمیلِ دیوان
منم آن مسافرِ گَرد ، که رَسَم به گِردِ کعبه
درِ کعبه باز گشته ست
گر تویی صاحبِ کعبه ، ساجدی در تاز گشته ست.
"فرهاد نامی"