بلا
چه بلایی به سرم آمده است؟
از سرم، بوی عدَم می آید
نیستی، نیستی ام نزدیک است
از خودم، از تو بدم می آید
.
آخ... انگار همین دیروز است
خاطرِ خواستنم، خواستنت
لحظه ی داشتنت در آغوش
بوسه ی عاشقی و... عطرِ تنت
.
تا ابد ماندن تو واجب بود
رفتی و بر تو حرامَم کردی
وای بر من، که تمامَم بودی
وای بر تو... که تمامم کردی
.
در صفِ دیدن تو، تا بودی
سر ایمان خودم، تا بودم
به تو و معجزه ی چشمانت
من مسلمان تر از اینها بودم
.
کاش میشد کمی عاقل باشم
دست از کودکی ام بردارم
خبر داغِ محافل شده ای
سوژه ی مردم لاکردارم
.
آنکه دیروز نظر داشت به تو
خبرش هست که دلخور شده است
همه از بوسه یمان می دانند
شهر از خاله زنک پر شده است
.
"این فلانی شده با او بوده"
"آن فلانی شده هم ناکار است"
چشم ها، مُرده ی این اغراق اند
گوش ها تشنه ی این اخبار است
.
جانِ من را به لبم آوردی
خرج کن کمتر از اینها از لب
حال، «او» من شده و «من» بعدی
دور باطل زده ای لامذهب!
.
چه بلایی به سرم آوردی
چه بلایی به سرم آوردم
چه بلایی به سرم آوردند
دوست دارم به خودم برگردم...
شاعر: آریا صلاحی
با تشکر از دوست عزیز: