در زمستان آرزوهایت ..
در زمستان آرزوهایت
هقهق از پشت خندهات پیداست
تکیه بر کولهبار تنهایی
بدترین شکل زنده بودنهاست
شمعها را دوباره میچینی
بعد سی سال خستگی کردن
شاید این بار آخرت باشد
خستهای از کشیدن این تن
پشت هم گریه میکنی تا مرگ
بهترین هدیه به خودت باشد
بدتر از این نمیشود وقتی
ماه بهمن تولدت باشد
«میمِ» بهمن به طرز محسوسی
مثل ماتم همیشه غمگین است
میم اساسا به مرگ میآید
حاصل زنده بودنت این است
درد داری، شبیه دل بستن
باید از انتظار برگردی
با وجودی که باختی باید
پای میز قمار برگردی
در زمینی که بازیات دادند
یک وجب خاک بهترین برگ است
دست دادی ولی زمین خوردی
زنده بودن برادر مرگ است
دوست داری در آرزوهایت
ناگهان رفته، ناگهان برسد
گریه کن، توی گریه میفهمی
عشق باید به استخوان برسد
با نفسهای رو به پایانت
رنگ و رو از اطاق میافتد
در تب سرد بازوانت، شعر!
ناگهان اتفاق میافتد
مینویسی، و خوب میدانی
شعرهایت برای خواندن نیست
شعر یعنی کسی نمیفهمد
هستی اما، دلت به ماندن نیست
از نگاهت تمام آدمها
تک به تک، ناامید و بیمارند
سینهات را نشانه میگیری
شاعران مرگ بهتری دارند
شاعر: پویا جمشیدی
****
دوست داری در آرزوهایت
ناگهان رفته، ناگهان برسد