همه چیز گرداب است...
همه چیز گرداب است،
و سر من گردابِ همه چیز است.
می غلتم،
به خود می پیچم،
فریاد می کنم،
و در قعر فرو می ریزم.
در سینۀ مردابِ همه چیز
سرگردان تر از من
لبخندی،
نگاهی،
و کلمه ای است
که بر پوچی دست می آویزد،
که در سقوط پناه می گیرد،
که به سنگ التماس می کند.
همه چیز گرداب است،
همه جا فریاد وحشت است.
سر من گرداب همه چیز است،
همه چیز فریاد من است.
همه چیز گرداب است؛
همه جا فریاد وحشت است؛
من در خود بر صخره های تیز فرو می افتم،
در خود می شکنم،
در خود می میرم،
در خود می پوسم،
و کلمه ها را می سازم.