راز آشکار
جمعه, ۷ اسفند ۱۳۹۴، ۰۹:۵۳ ب.ظ
این که میدانی کم آوردم که دیگر راز نیست
در جوار مرگ که دیگر فرصت آغاز نیست
همه ی درهای عالم را بسی کوبیده ام
چه کنم دیگر دری اینجا برویم باز نیست
حس و حالم مرده همچون منزل غم دیده ای
که درونش خبری از نغمه و آواز نیست
در سرای دیگران آوای خوشحالی گر است...،
در سرای این دل متروکه جز غم ساز نیست
سیم آخر گر زنی و مرز ماتم رد کنی
ذره ای باکَت از این شهره پر از سرباز نیست
چون که غم در واژه های نیک طغیان میکند
اینکه میدانند کم آوردست، دیگر راز نیست...
شاعر: نیڪــــــــــ
با تشکر از دوست عزیز:
۹۴/۱۲/۰۷