دنـــیـــای شـــاعـــران

شعرهایی از شاعران محبوب و دوست داشتنی

دنـــیـــای شـــاعـــران

شعرهایی از شاعران محبوب و دوست داشتنی

دنـــیـــای شـــاعـــران

زندگی... جیره مختصری است،

مثل یک فنجان چای،

وکنارش عشق است،

مثل یک حبۂ قند،

زندگی راباعشق،

نوش جان بایدکرد.‎

"سهراب سپهری "


سهراب سپهری :

زندگی رسم خویشاوندی است

زندگی بال و پری دارد با وسعت مرگ

پرسشی دارد اندازه ی عشق

زندگی چیزی نیست که لب طاقچه ی عادت از یاد من و تو برود

زندگی حس غریبی است که یک مرغ مهاجر دارد

زندگی سوت قطاری است که در خواب پلی می پیچد

زندگی مجذور آیینه است

زندگی گل به توان ابدیت

زندگی ضرب زمین در ضربان دل ماست

زندگی هندسه ی ساده و یکسان نفسهاست

____________________________________________

_دوستان ممنون که به وبلاگم سرزدید
_لطفا نظر فراموش نشه...
اومدید یه نشون بزارید متوجه بشیم یکی اومده!:)

==> نظر یا پیشنهادی هم بود خوش حال میشم به اشتراک بزارید..

نکته: دوستان از اونجایی که من همیشه نیستم و گاهی دیر به دیر میتونم سر بزنم اگر نظر یا درخواستی دادید و برای جواب طول کشید خواستم اطلاع بدم وقتی ببینم قطعا جواب خواهم داد‌‌‌ .. سپاس ازحضور و نگاهتون..🌷

^_^
تشکر
آریانا (آرامش یک رویا)

با تشکر ویژه از دوست عزیز(^_^):
мдjiD ××آریایــــــــیها××

سیاه چاله زمان
نویسندگان

دوباره پر کن!

شنبه, ۹ مرداد ۱۳۹۵، ۰۴:۲۸ ق.ظ

سپرده بود به آوارگی عنانش را
غریبه ای که نمیگفت داستانش را
 
کلافه بود، به سیگار آخرش پک زد
وبعد خم شد و پر کرد استکانش را
 
شراب کهنه ی جوشیده در رگش جوشید
و شعله ور شد و سوزاند استخوانش را
 
-زیاده می نخوری ! شهر پاسبان دارد
-که مرده شو ببرد شهر و پاسبانش را !
 
(نگاه صاحب میخانه بی تفاوت شد
اگرچه زیر نظر داشت میهمانش را ):
 
غریبه جای رد تازیانه اش میسوخت
غریبه حال بدی داشت، شانه اش میسوخت
 
به مرغ گمشده ی پرشکسته ای میماند
که پیش چشمانش آشیانه اش میسوخت
***
به رود خشک، به سرو خمیده ای میماند
به گنگ بی خبر خواب دیده ای میماند
 
غرور زخمی را سمت ماه تف میکرد
به گرگ بسته ی دندان کشیده ای می ماند
***
دوباره دستانش را دراز کرد، نشد
تمامی شب رازونیاز کرد، نشد
 
دوباره گمشده اش را از آسمان میخواست
گلایه کرد نشد، اعتراض کرد نشد!
***
غریبه خاطره ی روشنی به یاد نداشت
میان تقویمش صفحه های شاد نداشت
 
تمام عمر درین شهر زندگی میکرد
تمام عمر به این شهر اعتماد نداشت...
***
ستاره ای شد و از دست آسمان افتاد
پرنده ای شد و گم کرد آشیانش را
 
-دوباره پرکن!
(میخانه چی نگاهش کرد)
ندید اما لبخند ناگهانش را
 
بلند شد، وسط شعر چهارپایه گذاشت
و حلقه کرد به این بیت ریسمانش را...
***
صدای راوی در پیچ داستان گم شد
کلافه تر شد ... گم کرد قهرمانش را
 
-دوباره پر کن !
نوشید...تا سحر نوشید
و نیمه کاره رها کرد داستانش را....

 
شاعر: حامد ابراهیم پور



*****


با تشکر از دوست عزیز:


мдjiD ××آریایــــــــیها××

موافقین ۲ مخالفین ۰ ۹۵/۰۵/۰۹
آرامش یک رویا

نظرات  (۱)

۰۹ مرداد ۹۵ ، ۰۴:۳۲ رادیو عاشقی
موفق باشید و پیروز
پاسخ:
ممنون از حضورتون همچنین

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی