چقدر ساده بهم ریختی روان مرا
سه شنبه, ۱۲ بهمن ۱۳۹۵، ۰۲:۱۲ ق.ظ
چقدر ساده بهم ریختی روان مرا
بریده غصه ی دل کندنت امان مرا
قبول کن که مخاطب پسند خواهد شد
به هر زبان بنویسند داستان مرا
گذشتی از من و شب های خالی از غزلم
گرفته حسرت دستان تو جهان مرا
سریع پیر شدم آنچنان که آیینه نیست
شکسته در دل خود صورت جوان مرا
به فکر معجزه ای تازه بودم و نا گاه
خدا گرفت به دست تو امتحان مرا
نه تو خلیل خدایی نه من چو اسماعیل
بگیر خنجر و دردم بگیر جان مرا
تو را به حرمت عشقت قسم بیا برگرد
بیا و تلخ تر از این نکن دهان مرا
چه روزگار غریبیست بعد رفتن تو
بغل گرفته غمی کهنه آسمان مرا
تو نیم دیگر من نیستی تمام منی
تمام کن غم و اندوه سالیان مرا
سریع پیر شدم آنچنان که آیینه نیست
شکسته در دل خود صورت جوان مرا
به فکر معجزه ای تازه بودم و نا گاه
خدا گرفت به دست تو امتحان مرا
شاعر :
👤 امید صباغ نو
****
یک رویا!
۹۵/۱۱/۱۲